وقتی پسر قلدر مدرسه مدام اذیتت میکنه...
PART TWENTY FOUR
تهیونگ لبخندی زد و چشماشو بست
ته: مگه میتونه یادم بره....(چشماشو باز کرد)یعنی میشه این خواب نباشه؟میشه واقعا تو کنارم باشی؟
ا.ت: اره میشه...تهیونگ من ازت ناراحت بودم تو حتی یکمم دوستم نداشتی تلاش نکردی برام من برام سخت بود ازت جدا شدن ولی اگه وابسته تر میشدم اونوقت برای خودم و شایدم تو سخت بود
تهیونگ تو سینه ا.ت قایم میشه و بشتر بغلش میکنه
تهیونگ: ....من عاشقتم اما تو رابطه با من بودن یعنی آسیب دیدن یعنی اینکه تو با یه هول گشتی یعنی اینکه بد نام میشی....
ا.ت: مگه مهمه؟ اگه واقعا دوستم داری من اهمیتی به اینا نمیدم
تهیونگ سرشو از توی سینه ا.ت در میاره و به لباش خیره میشه
ته: میتونم بچشمشون؟خیلی وقته بخاطر یه بانویی نتونستم حسشون کنم
ا.ت با بستن چشماش رضایت دادو تهیونگ از خدا خواسته لباشو به خودش قفل کرد....میبوسیدش گاهی ریز دندونای که ا.ت میزد رو شونش اما پسر دست بردار نبود...چطوری اون دو تا لب جدا باشن؟از نظر ا.ت لباس تهیونگ نرم ترین چیزی بوده که تاحالا حس کرده....وسط کیس یهو تهیونگ زد زیر خنده ا.ت با تعجب نگاش میکرد ولی تهیونگ هی میخندید و هی میخندید انگار که دلش میخواست بخنده فقط
تهیونگ: اح ببخشید...نمیدونم چرا دلم میخواد بخندم این یه ماه واقعا دلم میخواست بخندم...(سر و بدن ا،تو به خودش فشار داد)ممنون که خندمو اوردی ممنونم که امدی(خندهای تبدل به اشک شد)خیلی سخت بود(بم و گریه)
بغض و گریه و این رفتار تهیونگ بد جور داشت چشمای ا،تو زور میکرد تا گریه کنه باورش نمیشد اینقدر عشقشو زجر داده باشه
تهیونگ کم کم اروم شد و عضله هایی که داشتن اا رو فشار میدادن شل شدن
ته: ببخشید
ا.ت: چرا بهم نگفتی داری اینقدر اذیت میشی
تهیونگ: چون داشتی میخندیدی
ا.ت: هوم؟
تهیونگ: چند باز امدم اون بار که بهت بگم اما وقتی میدیدم داری با اون میخندی نخواستم شادی ازت بگیرم
ا.ت تهیونگو محکم بغل کرد و آرم زد پشتش
ا.ت: پس تو هم تلاش کردی....الان دیگه همه چی تموم شده
یهو صدایگوشی ا.ت از داخل حال امد و ا،تم عین برق از تخت پرید پایین و به سمت گوشیش رفت میدونست مامانشه
ا.ت: ا..الو
*الو زهر مار معلومه از دیشب کجایی؟
ا.ت: من خب...
*تو چی؟کجایی الان
ا.ت: من خونه تهیونگم
*خاک له سرم اونجا چیکار میکنی
ا.ت: مامان ما قبلا عاشق هم بودیم خیلی خوشحالم به هم برگشتیم ولی بخدا کاری نکردیم
*چی میگی چطور میشه
ا.ت: دیشب خیلی مست بود منن کنارش موندم یه وقت حالش بد نشه
*هوففف کی میای خونه؟
ا.ت: مامانننن! من تازه به عشقم رسیدم میخوام پیشش بمونم
با دستایی که دور کمرش حلقه شد متوجه شد که تهیونگ به حرفاشون گوش میکرده
*باشه مراقب خودت باش
ا.ت: باشه مامان دوستت دارم باییی
قطع کرد و کامل...
40❤️⛓️
تهیونگ لبخندی زد و چشماشو بست
ته: مگه میتونه یادم بره....(چشماشو باز کرد)یعنی میشه این خواب نباشه؟میشه واقعا تو کنارم باشی؟
ا.ت: اره میشه...تهیونگ من ازت ناراحت بودم تو حتی یکمم دوستم نداشتی تلاش نکردی برام من برام سخت بود ازت جدا شدن ولی اگه وابسته تر میشدم اونوقت برای خودم و شایدم تو سخت بود
تهیونگ تو سینه ا.ت قایم میشه و بشتر بغلش میکنه
تهیونگ: ....من عاشقتم اما تو رابطه با من بودن یعنی آسیب دیدن یعنی اینکه تو با یه هول گشتی یعنی اینکه بد نام میشی....
ا.ت: مگه مهمه؟ اگه واقعا دوستم داری من اهمیتی به اینا نمیدم
تهیونگ سرشو از توی سینه ا.ت در میاره و به لباش خیره میشه
ته: میتونم بچشمشون؟خیلی وقته بخاطر یه بانویی نتونستم حسشون کنم
ا.ت با بستن چشماش رضایت دادو تهیونگ از خدا خواسته لباشو به خودش قفل کرد....میبوسیدش گاهی ریز دندونای که ا.ت میزد رو شونش اما پسر دست بردار نبود...چطوری اون دو تا لب جدا باشن؟از نظر ا.ت لباس تهیونگ نرم ترین چیزی بوده که تاحالا حس کرده....وسط کیس یهو تهیونگ زد زیر خنده ا.ت با تعجب نگاش میکرد ولی تهیونگ هی میخندید و هی میخندید انگار که دلش میخواست بخنده فقط
تهیونگ: اح ببخشید...نمیدونم چرا دلم میخواد بخندم این یه ماه واقعا دلم میخواست بخندم...(سر و بدن ا،تو به خودش فشار داد)ممنون که خندمو اوردی ممنونم که امدی(خندهای تبدل به اشک شد)خیلی سخت بود(بم و گریه)
بغض و گریه و این رفتار تهیونگ بد جور داشت چشمای ا،تو زور میکرد تا گریه کنه باورش نمیشد اینقدر عشقشو زجر داده باشه
تهیونگ کم کم اروم شد و عضله هایی که داشتن اا رو فشار میدادن شل شدن
ته: ببخشید
ا.ت: چرا بهم نگفتی داری اینقدر اذیت میشی
تهیونگ: چون داشتی میخندیدی
ا.ت: هوم؟
تهیونگ: چند باز امدم اون بار که بهت بگم اما وقتی میدیدم داری با اون میخندی نخواستم شادی ازت بگیرم
ا.ت تهیونگو محکم بغل کرد و آرم زد پشتش
ا.ت: پس تو هم تلاش کردی....الان دیگه همه چی تموم شده
یهو صدایگوشی ا.ت از داخل حال امد و ا،تم عین برق از تخت پرید پایین و به سمت گوشیش رفت میدونست مامانشه
ا.ت: ا..الو
*الو زهر مار معلومه از دیشب کجایی؟
ا.ت: من خب...
*تو چی؟کجایی الان
ا.ت: من خونه تهیونگم
*خاک له سرم اونجا چیکار میکنی
ا.ت: مامان ما قبلا عاشق هم بودیم خیلی خوشحالم به هم برگشتیم ولی بخدا کاری نکردیم
*چی میگی چطور میشه
ا.ت: دیشب خیلی مست بود منن کنارش موندم یه وقت حالش بد نشه
*هوففف کی میای خونه؟
ا.ت: مامانننن! من تازه به عشقم رسیدم میخوام پیشش بمونم
با دستایی که دور کمرش حلقه شد متوجه شد که تهیونگ به حرفاشون گوش میکرده
*باشه مراقب خودت باش
ا.ت: باشه مامان دوستت دارم باییی
قطع کرد و کامل...
40❤️⛓️
- ۱۷.۴k
- ۲۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط